حضور مبهم پاییز و باز دانشگاه
و لحظه های دل انگیز و باز دانشگاه
و گرم درسی و من گرم کندن اسمت
به گوشه گوشه هر میز و باز دانشگاه
دم غروب و حضور خسته اشیاء
هوای وسوسه آمیز و باز دانشگاه
دوباره قصه سیب است و آدم و حوا
دوباره قصه پرهیز و باز دانشگاه
حدیث یک حضور بزرگ و دل تنگ است
حدیث کاسه لبریز و باز دانشگاه
...و عاقبت من و تو می رویم و می ماند
دوباره زخم دل میز و باز دانشگاه
(علی شیخی پور)
یادش به خیر دانشگاه ....
اخ گفتی!!!
سلام نه گفتم ا گه عضو هستی منم دعوت کنی چون باید یکی دعوتم کنه خودم نمی تونم.مرسی یاس
عضو کلوب دات کام منظورم بود.وبتم قشنگه دستت درد نکنه
ما عاشق هم بودیم ... حسی که یه عادت نیست
از من که گذشت اما .. این رسم رفاقت نیست
اینکه منو از قلبت بی واهمه می گیری
اینکه منو می بازی دنبال کسی میری
وقتی همه ی دنیات تنهایی و غربت بود
وقتی همه جا با تو احساس یه وحشت بود
کی با همه ی قلبش بغض شبتو وا کرد
کی حال تورو فهمید ... کی با تو مدارا کرد
باشه برو حرفی نیست من از تو نمی بینم
حالا که دلت رفته من دستتو نمی گیرم
ما هر دو برای هم هر ثانیه کم بودیم
کی جز تو نمیدونه ما عاشق هم بودیم
سلام عزیز .
چه شعر باحالی بود . دستت ندرده .به ما هم سر بزن خوشحالمون کن .
منتظرم ها .
قسمت هشتم رو با عنوان اگه دستات مال من بود جون به دستات می سپردم
نوشتم
از امانت داری شما سپاسگزارم. پاییزتان طلایی باد
علی شیخ پور من هستم :)