بچه

 

 

صحنه 1: چند روز پیش رفته بودم دکتر... که یک خانم  وارد شد .در حالی  یک بچه به بغل داشت و دست یک بچه ی دیگر هم توی دستهایش بود... بعد از صحبت هایش با منشی دکتر متوجه شدم که برای انجام تست بارداری به پزشک  مراجعه کرده!

(البته من چون کنار دست منشی نشته بودم، ناخوداگاه متوجه صحبت هایشان شدم...)

صحنه 2: حدود 3 سال قبل، توی ایستگاه اتوبوس با یک خانم تقریبا 19 ساله که یک بچه به بغل داشت، هم کلام شدم. می گفت : شوهرش گارگر نانوایی است و حقوقش 150 هزار تومان. خانه نداشتند و در منزل مادربزرگ شوهرش زندگی می کردند... بهش گفتم با این وضعیت چرا بچه دار شدی؟ .... گفت: شوهرم بچه خیلی دوست داشت.....

و من به این فکر می کنم که چون انسان دلش بچه میخواهد، باید بچه دار بشود؟ در حالی که شرایطش را ندارد..بچه که این همه مسولیت دارد... بچه ای که آینده می خواهد...بعضی وقت ها آدم ها به این فکر می کنند که: وضیعیت مالیمان خوب است پس  می توانیم چندین بچه داشته باشیم... پس تربیت بچه چه می شود؟

نظرات 5 + ارسال نظر
سمیر دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:32 ب.ظ http://ssevgilim.tk

برای خدت اتفاق افتاده
جالبه

اگر پست را دقیق می خوندی متوجه میشدی....

نارگستر دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:44 ب.ظ http://www.nargostar.ir

سلام دوست عزیز
پست قشنگتو خوندم.
اگه دوست داشتی به سایت ماهم سر بزن.
اجرای مراسم نور افشانی ویژه جشن ها و عروسی ها
فروش محصولات نور افشانی مجاز تولید داخل
خوشحال میشویم شریک جشنهایتان بشویم.

مرضیه دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:23 ب.ظ

این حرف ها را بریز دور
من آرزو دارم خاله بشم تو که نمی خوای من این آرزو را به گور ببرم؟!

هر وقت من خواهر زن شدم تو هم خاله میشی!

داش سیا چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:56 ب.ظ

سلام. همیشه با شروع هر چیزی دید ما هم عوض میشه ما اول وب که می نوشتیم زیاد توجه نمی کردیم به اطراف بد رفتیم دیدم نوشتیم. ازدواج می کنیم باز هم یه شرایط جدید با یه دید جدید دوبار می نویسم بچه دار میشم با یه دید جدید باز هم می نویسیم. ولی قشنگی زندگی به همینه چون همه چی نا مشخصه از قبل. ولی من موافق تربیت بچه هستم به نظر من از نون شبم واجب تر همون قصه ماهی دادن و ماهی گیریه..ولی هر چی دیدت به زندگی قشنگتر باشه همون میشه امیدوارم که شما مادر خوبی بشی اینده چون دیدت وسیع. موفق باشی

سینا چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:07 ب.ظ

http://seemorgh.blogsky.com
به پایان فکر نکن اندیشیدن به پایان هر چیزی شیرنی حضورش را تلخ می کند .پس بگذار پایان تو را غافل گیر کند درست مثل اغاز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد