علم و ایمان

 

علم سرعت می دهد و ایمان جهت ، علم توانستن است و ایمان خوب خواستن ، علم می نمایاند که چه هست و ایمان الهام می بخشد که چه باید کرد ، علم انقلاب برون است و ایمان انقلاب درون ، علم جهان را جهان آدمی می کند و ایمان روان را روان آدمیت می سازد ، علم وجود انسان را به صورت افقی گسترش می دهد و ایمان به شکل عمودی بالا می برد ، علم طبیعت ساز است و ایمان انسان ساز ، هم علم به انسان نیرو می دهد و هم ایمان ، اما علم نیروی منفصل می دهد و ایمان نیروی متصل ، علم زیبائی است و ایمان هم زیبائی است ، علم زیبائی عقل است و ایمان زیبائی احساس ، هم علم به انسان امنیت می بخشد و هم ایمان ، علم امنیت برونی می دهد و ایمان امنیت درونی ، علم در مقابل هجوم بیماری ها ، سیلها ، زلزله ها ، طوفان ها ، ایمنی می دهد و ایمان در مقابل اضطراب ها ، تنهائیها ، احساس بی پناهیها ، پوچ انگاریها . علم جهان را با انسان سازگار می کند و ایمان انسان را با خودش.

 

منبع : کتاب انسان و ایمان شهید مطهری

گوشواره

 

آرزو داشت ، گشواره ی قشنگی داشته باشد که وقتی با دوستانش به صحبت و بازی می پردازد ، گوشواره ها با تکان سرش به حرکت و رقص در ایند، به این سو و آن سو بروند و برقی از شوق بزنند و زیبایی شان را با درخشش خود به همگان نشان دهند.

با افکار قشنگش دوان دوان به سو مادر شتافت و به او گفت: « مادر جان ! خواهش می کنم برایم یک گوشواره بخرید . من هم قول می دم که وقتی بزرگ شدم ، پول هایم را جمع کنم و پول گوشواره را به شما بدهم . »

آن قدر از مادر خواهش کرد که سر انجام مادر گفت: « حالا که این قدر اصرار می کنی فردا برایت یک گوشواره می خرم.»

از خوشحالی زد زیر خنده و صورت مادر را غرق در بوسه کرد. آن شب تا صبح خواب گوشواره می دید. گوشواره های رنگارنگ در خیالش خم شدند و به او تعظیم می کردند.

سر انجام روز موعود فرا رسید و با شور و اشتیاق تمام به مادر گفت: « مادر عزیزم ! وقت وفای به عهد است.»

اما مادر بدون درنگ پاسخ داد: « ما پولمان کجا بود دختر ؟! برو دیگر هم این قدر سماجت نکن!»

نگاهش در دستان مادر که لباس زن همسایه را کوک می زد ، جا ماند . قلبش به شدت شکسته بود و صدای شکستن قلبش ، به همراه اروزهای دور و درازش را به وضوح می شد شنید. به سوی حیاط خاکی خانه دوید . پشتش را سخت به درخت بید کوبید. دو برگ از درخت بر زمین افتاد . لبخندی بر لبانش نقش بست . برگ ها را برداشت و با قطره های بلوری اشکش ، ان ها را به گوش هایش چسباند. در ان وقت او گوشواره ای از برگ درخت بید داشت.

فائزه پیازچیان

خداحافظ رمضان

ای خدا که بی هیچ مزدی و بی هیچ منتی می بخشی و ای خدایی که عفوت از روی احسان و عقوبتت عدل و قضایت خیر است و ای خدایی که هر کس سپاس ترا بجای آورد به او پاداش می بخشی در صورتیکه تو خود سپاس به او آموخته ای .

اینک نمی دانم که مسرور باشم یا اندوهگین. نمی دانم که به جهت رویت هلال ماهت و خروج از رمضان اندوهگین باشم یا به جهت ورود به روزی که تو ان را برای مسلمین عید وبرای حضرت محمد(ص) و خاندانش(ع) ذخیره و کرامت قرار دادی.

لحظه ی وداع با تو ای یار فرا رسیده و تو نمی دانی که چقدرسخت است خداحافظی با تو . رمضان تو رفیق خوبی برای ما بودی ولی ما رفیق خوبی نبودیم و تو ما را به خدا نزدیک کردی و در دل هایمان نور ایمان را روشن تر کردی.

ای رمضان تو سوزانده ی گناهان مان بودی و تو وسیله ی نزدیکی ما به محبوبمان بودی و تو شب قدری و تو فرق شکسته ای و تو دل داغدار زینب هستی و تو آن اشکی که از چشمان کودکان یتیم کوفه آنگاه که با کاسه های شیر پشت در خانه ی مولا ایستاده بودند  آمد. و تو همان لحضه ای هستی که خدا در مغفرتش را باز کرد وهمه ی ما را به بزرگی اش بخشود و تو میلادی وسرور. تو میلاد حسن(ع)و سرور پاکی مومنین هستی و تو عظمت اسلامی آنگه که مسلمین همه تو را می خوانند و تو باز هم در نهایت میلادی. میلاد مسلمین که دوباره متولد شده اند و و چرک های روحشان را به تو دادند تا آن ها را بسوزانی.

چگونه باید با تو خداحافظی کرد با تویی با این همه عظمت؟

خداحافظ ای سوزاننده ی گناهان

خداحافظ ای وسیله به سوی محبوب

خداحافظ ای شب قدر

خداحافظ .............

خداحافظ .............

خدا حافظ رمضان 

 

لینک مطلب:http://mirror.blogsky.com/?Date=1385-08

تست هوش

 

باید پس از خواندن سئوال در عرض فقط 5 ثانیه به آن جواب درست را بدهید در پایان تعداد پاسخهای درست شما ضرب در 10 میشود و میزان آی کیو شما را نشان میدهد.

 

1- بعضی از ماهها 30 روز دارند بعضی 31 روز چند ماه 29 روز دارد؟

2- اگر دکتر به شما 3 قرص بدهد و بگوید هر نیم ساعت 1 قرص بخور چقدر طول میکشد تا تمام قرصها خورده شود؟

3- من ساعت 8 شب به رختخواب رفتم و ساعتم را کوک کردم که 9 صبح زنگ بزند وقتی با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم چند ساعت خوابیده بودم؟

4- عدد 30 را به نیم تقسیم کنید وعدد 10 را به حاصل آن اضافه کنید چه عددی به دست می آید؟

5- مزرعه داری 17 گوسفند زنده داشت تمام گوسفند هایش به جز 9 تا مردند چند گوسفند زنده برایش باقی مانده است؟

6- اگر تنها یک کبریت داشته باشید و وارد یک اتاق سرد و تاریک شوید که در آن یک بخاری نفتی یک چراغ نفتی و یک شمع باشد اول کدامیک را روشن میکنید؟

7- فردی خانه ای ساخته که هر چهار دیوار آن به سمت جنوب پنجره دارد خرسی بزرگ به این خانه نزدیک میشود این خرس چه رنگی است؟

8- اگر 2 سیب از 3 سیب بردارین چند سیب دارید؟

9- حضرت موسی از هر حیوان چند تا با خود به کشتی برد؟

10- اگر اتوبوسی را با 43 مسافر از مشهد به سمت تهران برانید و در نیشابور 5 مسافر را پیاده کنید و 7 مسافر جدید را سوار کنید و در دامغان 8 مسافر پیاده و 4 نفر را سوار کنید و سرانجام بعد از 14 ساعت به تهران برسید حالا نام راننده اتوبوس چیست؟

 

ارزیابی تست براساس تعداد جوابهای نادرست سطح هوش

7تا و بیشتر دانش اموز دبستان

6 تا دانش اموز دبیرستان

5 تا دانشجو

2-3 استاد دانشگاه

1 مدیران ارشد

 

برای دیدن پاسخ تست‌ها روی صفحه کلیک سمت راست (Right Click) کنید و گزینه ((Select All)) رو انتخاب کنید.

 

 

پاسخ تست ها

 

1- تمام ماهها حداقل 29 روز را دارند

2- یک ساعت (شما یک قرص را در ساعت 1 و دیگری را درساعت 1/5 و بعدی را در ساعت 2 می خورید)

3- ساعت کوکی نمیتواند شب و روز را تشخیص دهد پس به اولین ساعت 9 که برسد زنگ میزند که

ساعت 9 شب است

4- حاصل 70 است ( تقسیم بر نیم معادل ضرب در 2 است)

5- او 9 گوسفند خواهد داشت

6- کبریت

7- سفید چون خانه ای که هر چهار دیوارش رو به سمت جنوب پنجره داشته باشد باید در نوک قطب جنوب باشد

8- همان2 سیب

9- هیچ( حضرت نوح بود نه حضرت موسی)

10- خوب خودتونید دیگه( نام خودتان)

منبع:روزن-روزن

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد؟
نمخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یک روز پی در پی
دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند در من
سکوت مرگبارم

                                                                       

                                                                        دکتر شریعتی

 

 

به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان»!

لبخند زد.

پرسیدم: «چرا می خندی؟»

پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد»

پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟»

گفت: «مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام»

با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!»

جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.»

پرسیدم: «پس تو چه کاره ای؟»

پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری ...