بودن یا نبودن...

بعضی وقت ها با این که، هستی و وجود داری، اما احساس بودن نمی کنی... آن وقت است که صدای اسپیکر کامپیوترت را تا آخر بالا می بری و در خانه ات را باز می کنی تا از خانه ات صدایی بیرون برود و بقیه هم بفهمند که یک موجود زنده توی این خانه وجود دارد...

بعضی وقت ها احساس بودن نمی کنی... آن وقت است که با خودت حرف می زنی تا به خودت ثابت کنی که هستی و فکر می کنی...

بعضی وقت ها احساس بودن نمی کنی آن وقت است که گریه می کتی تا به خودت ثابت کنی که آدمی و احساس داری و جزیی از لوازم خانه نیستی...

بعضی وقت ها احساس بودن نمی کنی برای همین آن قدر می رقصی و سر و موهایت را تکان می دهی که سرگیچه می گیری و فکر می کنی داری میمیری...

بعضی وقت ها هم می دانی وجود داری اما احساس مفید بودن نمی کنی، آن وقت است که می خواهی سرت را به دیوار بکوبی... بعضی وقت ها می دانی باید کاری بکنی اما نمی دانی چه کاری... برای همین سعی می کنی بی خیال باشی و فکر نکنی... آن وقت است که فقط می خوری... می خوابی...جدول حل می کنی...تلویزیون نگاه می کنی... جدول حل می کنی... تلویزیون نگاه می کنی..و این وسط حالت از نصحیت های دیگران به هم می خورد...