پدر و مادر

یک سوال!

اگر تا لحظه مرگ خود فقط فرصت یک تلفن زدن به شما داده می شد ، به چه کسی تلفن می زدید؟ چی می گفتید؟

این سوال از حدود 800 نفر (اعم از زن و مرد ، مجرد و متاهل) پرسیده شد ، حدود 730 نفر گفته اند ؛ با مادر و پدرم تماس می گیریم و می گویم: من دارم می میرم! فقط خواستم بگم؛ مادر (پدر) خیلی دوستت دارم . از زحماتت متشکرم ، خیلی دوستت دارم.

راستی! تا حالا چند بار بی بهانه (منظور از بی بهانه آن است که ما عادت کرده ایم منتظر بمانیم روز مادر یا پدر فرا برسد تا به صورت کلیشه ای و به گونه ای اجباری نه با عشق و اشتیاق خرید کادویی و صرف شامی و برگشت به خانه ...)

به راستی ، چند بار بی بهانه از روز مره گی دست کشیده ای و به کنار پدر و مادر رفتی و با شاخه ای گل ، چشم در چشمان ، انداخته و در آرامش و سکوت و با حوصله و عشقی وافر ، دستان چروکیده از رنجشان را بوسیده ای و گفته ای:

مادر (پدر) چه قدر دوستت دارم!

ممنونم ؛ به خاطر همه ی رنج هایت ، صبوری هایت

آن شیار های پای چشمانت،

آن چروک های صحرای صورتت

جای پای عصیان من است!

پدر (مادر)!

مرا ببخش! مرا ببخش!

این کودک بلند قد خود را ،

این خُرد ِ بی خِرَد را که هنوز سخت مشتاق عشق توام!

مرا ببخش! مرا ببخش!

 راستی ، تا حالا شده در شب تولدت_ به جاب انجام مراسم تکراری_از «مادر» یاد کنی و به خاطر درد و رنج عظیمی که در شب تولد تو کشیده ، به نوعی تشکر کنی و یا با گل واژه های محبت مرهمی بشی برای پدر به خاطر دلشوره هایش در آن شب پر اظطراب که در پشت در اتاق، شوق رویت حضور تو را در این جهان لحظه شماری می کرد!

خب حالا نگاهی به نوارهایت بینداز!

چند تا نوار داری؟50 تا ، 100 تا یا ...

می بینی؛ از همه خواننده ها داری!

حالا بگو: چند تا نوار (صدا یا تصویر) از پدر و مادرت داری؟

تعجب کردی نه! وقتی می بینی ، هیچی!

می پرسم چرا؟

راستی چرا ما به آنهایی که همه هستی مان را وامدارشان هستیم و از یک پیراهن به ما نزدیک ترند، آن قد بیگانه و دوریم!؟

باور کن؛ زمان غارتگر بزرگی است!

ناگهان، روزی با خبرت می کنن که بیا ، پدر یا مادرت...!

پنداری دنیا بر سرت خراب شده!

ساعاتی بعد، مغبون و محزون و دلشکسته و دلگیر در کنار مزارش می نشینی و به روزهایی می اندیشی که او به بلندای قرن ها ، چشم به در می دوخت تا شاید تو بیای! و وقتی که روز مره گی، دل مشغولی شیرینی برایت می شد، از دوری تو ، طاقت مادر سر ریز می شد ، شتابناک و شوقناک به تو تلفن می کرد تا عطر و بوی نیمه گمشده اش را بجوید و می گفت : می دونم عزیزم سرت شلوغه ، از تو بی خبر بودم ، فقط  می خواستم حالت را بپرسم ، بچه هایت خوبند؟ خب، مزاحمت نمی شم، خداحافظ عزیزم!

و تو هرگز نفهمیدی که خداحافظ یعنی چه!!

و آنگاه که خسته و خاکستری با نگاهی خیس به قاب عکس او می نگری ، کسی ضجه کنان در محراب دل تنهایت می سراید:

وقتی که بود، نمی دیدم!

وقتی می خواند ، نمی شندیم.

وقتی دیدم که نبود!

وقتی شندیم که نخواند.

چه غم انگیز است!

وقتی چشمه ای سرد و زلال در برابرت می جوشید و می خواند و می نالد، تشنه باشی و نه آب!

و چشمه که خشکید،

چشمه که از آن آتش که تو تشنه آن بودی ، بخار شد و به هوا رفت و آتش، کویر را تافت و در خود گداخت و از زمن آتش رویید و از آسمان آتش بارید.

تو تشنه آب گردی و نه تشنه آتش!

و بعد ، عمری گداختن و از غم نبودن کسی که تا بود از غم نبودن تو می گداخت!

و اکنون ، تو با مرگ رفته ای و من این جا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر شوم. 1

 

1-       کویر- دکتر شریعتی

برگرفته از کتاب کوچک پدر و مادر- محمود نامنی

نظرات 15 + ارسال نظر
کاغذ سفید چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:52 ب.ظ http://kaghaze-sefid.com

پدر و مادر در هر صورت دوست داشتنیند. موضوع خوبی برای نوشتن انتخاب کردی ولی یکی هم نیست راجع به فرزند و دوست داشتنش بنویسه

سلام
خوب شما بنویس!

مرتضی چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 05:03 ب.ظ

سلام دوست من
انتخاب بسیارعالی کردی . کاملا احساسی بود
موفق باشی

مریم پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:24 ق.ظ http://www.cassper.blogsky.com


سلام دوست خوبم
جالب بود خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم

دوست دارم از ندیک با شما آشنا بشم آی دیم و برات میزارم اگه دوست داشتی اد کن تا با هم بیشتر اشنا بشیم
ممنون.

پرستیژ پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:29 ق.ظ http://iran-o2.blogsky.com

فقط دلم میخواد گریه کنم...
به حال خودم... واسه این همه بدی
کاش میشد پدر و مادر آدم همیشه کنار آدم بودند...
کاش

سرخ پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:40 ق.ظ http://www.sorkh.blogsky.com

گریه . اشک . دریغ . مرگ هم دوباره ما را به هم نمی رساند .

کجا پایی که زیر اندازش بهشت است با سری که سودای جهنمی شدن دارد برابری می کند ؟

کجا عمری نگهداری و پاسداری از باغ بی باغبان (پدر) با شعله کشیدن های صاعقه وار ما برابری می کند ؟

نه در این دنیا و نه در هر دنیای دیگری به گرد پای سالهای دورشان هم نمی رسیم .

بابای خوبم که سالهاست ندیدنت عادتم شده دستت را و مادر عزیزتر از روح و روانم که سالهاست غم بی همرهی را پشت قاب ناز چشمانت پنهان کردی پایت را می بوسم . شاید گردی از غبار بهشت معجزه کند و لبانم را آتش درونم (جهنم درونم ) نسوزاند

ابی پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:46 ب.ظ

سلام خوبی اگه قرار بود اخر عمرم با کسی تلفن بزنم قبلش میرم ازمایشمو می گیرم بعدش مادرمو میبرم بیرون بعد با روفقا عشقو حال می کنیم حلالیت می طلبیدم بعد فکر کنم صبح شده باید بلند شم برم سر کار بای مطلبت حال داد

" " پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:54 ب.ظ http://kolahzard.blogsky.com

مرا تا مرز گریه تا بلندیهای صحراهای تنهایی
مرا بردی همانجایی
که تنها می نشینم زار می گریم
بر عمری که فنا کردم
و قلبی که فدا کردم
مبادا رنج من باشد
مبادا یاد من آرد
چه کس بودم
کجا بودم
تمامش میکنم اشکم امان برده

علی پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 03:37 ب.ظ http://kolahzard.blogsky.com

یاسی جون ممنونم که تولدمو تبرک گفتی

هانی جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:22 ب.ظ http://entezar1163.blogfa.com

سلام به دوست خوبم به خدا شرمنده که هر دفعه مزاحمت میشم
امروز اومدم بگم که یه کمک کوچیک بهم بکنید یعنی تو پست آزادی که گذاشتم شرکت کنید تا من همراه با بقیه نظرات بچه ها یه پست جدید برای هفته بعد بزارم
میتونید دلیل این کار منو تو پستی که الان میزارم متوجه شید
منتظرتونم.

منفرد جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:24 ب.ظ http://www.mard-o-mak.blogfa.com

تلفنو می کوبم به دیوار و می گم الان وقت مردنه
تا از مرگ انتخابی لذت ببرم.

سلام
کاش تا آخر پستو خونده بودید بعد نظر می ذاشتید
شاد باشید

خاطره شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 05:17 ب.ظ http://khaterehkh.blogsky.com

کاش همیشه فکرشو میکردیم

سیاوش شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:31 ب.ظ http://www.bide-majnoon2.blogfa.com

سلام خوبی یاس دستت دارد نکنه باحال بود من از هرچی در مورد شریعتی بزنی خوشم
می یاد.به منم سر بزن کم پیدای خوشحال می شم
موفق باشی

مسافر یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 03:07 ب.ظ http://sahelearaz.blogfa.com

سلام
شرمنده تو این همه آپ کردی اما من هنوز فرصت نکردم بهت سر بزنم
پدر و مارد زیباترین سرود زندگین که بدون اونا قافیه های زندگی رو جور کردن خیلی سخت میشه
ما قدرشونو نمیدونیم چون فکر میکنیم همیشه کنار ما هستن
یه چیز دیگه اینکه قرار نیست همه یه شاخه گل وردارن بگن دوست دارم نه هر کی به روش خودش اینو ابراز میکنه علی الخصوص ما ایرانی ها با اینکه خونواده دوستیم اما بیشتر از همه از خونوادمون دوریم
غروب طلایی سمون پر ستاره و شبهای آفتابی خوبی رو برات آرزو میکنم

پرستیژ دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:25 ق.ظ http://iran-o2.blogsky.com

سلام یاسی جان
مرسی به خاطر همه چیز
محبتت، دعاهای قشنگت، کمکت و توجه ات....
ایشالله فرصتی باشه که جبران کنم.... محبت تو و شادی عزیز رو.....
توکل به خدا
راستی نظرت رو راجع به عضویت در سایت بهم نگفتی هنوز... منتظرت هستما عزیز...
در پناه خداوند
شاد باشی و ثروتمند و قدرتمند

مرتضی مقدم جمعه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 06:11 ق.ظ

سلام یاسمین جان
نمیتونم در مورد این حسن انتخاب چی باید بگم .
فقط میتونم بگم هر چه از مادر و از نام پدر یاد کنیم نبود کافی و باید که فریاد کنیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد