جمله

بیشتر مردم به پشت شیشه خودروهایشان این برچسب را می زنند :

"امروز اولین روز از بقیه عمر من است"

من ترجیح می دهم این کونه تصور کنم:

"امروز آخرین روز از عمر من است و می خواهم طوری زندگی کنم که انگار دیگر هیچ فرصتی ندارم"

 

پ.ن1: شخصیتی که جمله بالا رو گفته فراموش کردم.

پ ن.2:شادی جون ممنون

 

زمستان را تحقیر نکن ،بهار هرچه دارد از زمستان است.

نبود موضوع!

سلام...

می خواستم یه مطلب بذارم دیدم ذوق شعر گفتن که ندارم عشق زمینی هم ندارم که براش بنویسم ، عقل و دلم هم که به اونی که بالا سرمونه قد نمیده که باهاش عشق بازی کنم، بی وفایی هم ندیدم که طرفو نفرین کنم،اهل انتقاد و سیاست هم زیاد نیستم ، علمی هم ندارم که به دیگران یاد بدم.... از کپی کردن هم خسته شدم ... چی بنویسم؟...همون درشو تخته کنم بهتر نیست؟... اصلا من آدمم؟

اگر خواب حقیقت داشت!!

 

اگر دروغ رنگ داشت

هر روز،شاید ده ها رنگین کمان

در دهان ما نطفه میبست

و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود

 

 

اگر عشق، ارتفاع داشت

من زمین را در زیر پای خود داشتم

و تو هیچگاه عزم صعود نمیکردی

آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها

به تمسخر میگرفتی

 

 

 

اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت

عاشقان سکوت شب را ویران میکردند

اگر براستی خواستن توانستن بود

محال نبود،وصال

و عاشقان که همیشه خواهانند

همیشه میتوانستند تنها نباشند

 

 

اگر گناه وزن داشت

هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد

تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی

و شاید من، کمر شکسته ترین بودم

 

 

اگر غرور نبود

چشمهای مان به جای لبها سخن نمیگفتند

و ما کلام دوستت دارم را

در میان نگاه های گهگاه مان جستجو نمیکردیم

 

 

اگر دیوار نبود

نزدیک تر بودیم،

همه وسعت دنیا یک خانه میشد

و تمام محتوای یک سفره

سهم همه بود

و هیچکس در پشت هیچ ناکجایی پنهان نمیشد

 

 

اگر ساعتها نبودند

آزاد تر بودیم،

با اولین خمیازه به خواب میرفتیم

و هر عادت مکرر را

در میان بیست و چهار زندان حبس نمیکردیم

 

 

اگر خواب حقیقت داشت

همیشه با تو در کنار آن ساحل سبز

لبریز از ناباوری بودم

هیچ رنجی بدون گنج نبود

اما گنجها شاید، بدون رنج بودند

 

 

اگر همه ثروت داشتند

دلها سکه را بیش از خدا نمی پرستیدند

و یکنفر در کنار خیابان خواب گندم نمیدیدید

تا دیگری از سر جوانمردی

بی ارزشترین سکه اش را نثار او کند

اما بی گمان صفا و سادگی میمرد،

 

 

اگر همه ثروت داشتند

اگر مرگ نبود

همه کافر بودند

و زندگی بی ارزشترین کالا بود

ترس نبود،زیبایی نبود

و خوبی هم، شاید

 

اگر عشق نبود

به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟

کدام لحظه نایاب را اندیشه میکردیم؟

و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟

آری! بیگمان پیش از اینها مرده بودیم

اگر عشق نبود

 

اگر کینه نبود

قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند

من با دستانی که زخم خورده توست

گیسوان بلند تو را نوازش میکردم

و تو سنگی را که من به شیشه ات زده بودم

به یادگار نگه میداشتی

و ما پیمانه هایمان را در تمام شبهای مهتابی

به سلامتی دشمنانمان می نوشیدیم

 

http://www.negar140.persianblog.ir   لینک مطلب

شب یلدا...

 

زندگی چقدر کوتاهه که به خاطر یک دقیقش جشن می گیریم...

به پسرم درس بدهید، نامه ی آبراهام لینکن به آموزگارفرزندش

 

او باید بداند که همه مردم عادل و همه آن ها صادق نیستند ، اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد ، انسان صدیقی هم وجود دارد . به او بگویید ، به ازای هر سیاستمدار خودخواه ، رهبر جوانمردی هم یافت می شود . به او بیاموزید ، که در ازای هر دشمن ، دوستی هم هست . می دانم که وقت می گیرد ، اما به او بیاموزید اگر با کار و زحمت خویش ، یک دلار کاسبی کند بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد . به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد . از پیروز شدن لذت ببرد . او را از غبطه خوردن بر حذر دارید . به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید .

اگر می توانید ، به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید . به او بگویید تعمق کند ، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقیق شود . به گل های درون باغچه و زنبورها که در هوا پرواز می کنند ، دقیق شود .به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود اما با تقلب به قبولی نرسد . به پسرم یاد بدهید با ملایم ها ، ملایم و با گردن کش ها ، گردن کش باشد . به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد حتی اگر همه بر خلاف او حرف بزنند .به پسرم یاد بدهید که همه حرف ها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می رسد انتخاب کند .ارزش های زندگی را به پسرم آموزش دهید . اگر می توانید به پسرم یاد بدهید که در اوج اندوه تبسم کند . به او بیاموزید که از اشک ریختن خجالت نکشد .به او بیاموزید که می تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند ، اما قیمت گذاری برای دل بی معناست .به او بگویید که تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می داند پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد .در کار تدریس به پسرم ملایمت به خرج دهید اما از او یک نازپرورده نسازید . بگذارید که او شجاع باشد ، به او بیاموزید که به مردم اعتقاد داشته باشد توقع زیادی است اما ببینید که چه میتوانید بکنید ، پسرم کودک کم سال بسیار خوبی است.

 

پ.ن

شادی جون تولدت مبارک

سپاس

چه دلپذیراست

اینکه گناهانمان پیدا نیستند

وگرنه مجبور بودیم

هر روز خودمان را پاک بشوییم

شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم

و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان

شکل مان را دگرگون نمی کنند

چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم

خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس ...

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

 

میلاد امام رضا (ع) مبارک

می خوام از امام رضا حرف بزنم . ولی کلمات جور نمی شه امام رضا با اون بزرگیش توی ذهن کوچک من جا نمی شه

می دونم قدرتو ندونستم ،قدر سال های متوالی که پیشت می یومدم ،قدر اون روز ها  و شب ها یی که مشهد بودم ، حال که امسال نتونستم بیام تازه فهمیدم چی رو از دست دادم .

چرا قدر اون عاشورا و تا سوعا مخصوصا اون شام غریبان رو ندونستم؟ ،چرا اون دعای کمیل رو از دست دادم؟

هیچ موقع اون صحنه سینه زنی توی اون شب که همه جا از نور گنبدت روشن شده بود  رو یادم نمی ره ،هیچ موقع اشک های اون بیماران اون حاجتمندان رو پشت پنجره فولاد یادم نمی ره، اون مداح که با تموم وجودش می خوند، اون غمی که تو صدا داشت رو یادم نمی ره، اون احساس پاکی که اون موقع داشتم یادم نمی ره

اما حالا چرا با اون همه عظمت با اون همه عشقی که اون جا دیدم خودم رو محدود به چیز های کوچیک کردم؟

چرا اون احساس پاک رو از بین بردم؟ چرا نگهش نداشتم؟...

 

شعری از فریدون مشیری

 

در کلاس روزگار

درس های گونه گونه هست

درس دست یافتن به آب و نان

درس زیستن کنار این و آن

درس مهر

درس قهر

درس آشنا شدن

درس با سرشک غم ز هم جدا شدن

در کنار این معلمان و درسها

در کنار نمره های صفر و نمره های بیست

یک معلم بزرگ نیز

در تمام لحظه ها تمام عمر

در کلاس هست و در کلاس نیست

نام اوست : مرگ

و آنچه را که درس می دهد  زندگی است