سلام
یه بازی هست که از شب یلدا شروع شده و به این صورته که هر کس یابد 5 تا اعتراف بکنه که کسی از اون ها خبر نداره (حالا می تونه 5 تا اتفاق هم باشه) و بعد 5 نفر از دوستانش رو به بازی دعوت کنه . حالا پگاه ( بی خیال ) منو به این بازی دعوت کرده .
اعتراف می کنییییییییم:
1- من خیلی می خوابم (مثل خرس) و تنبل و بی نظم هستم اون قدر بی نظم و شلخته که به جای شستن جوراب هام به اون ها ادکلن می زنم ( به جون خودم عین حقیقته) یه نمونه دیگش این که یه وجب گرد روی مانیتور نشسته راستی یه روز هم تو کمدم تار عنکبوت پیدا کردم .( یه روز خواهرم بهم گفت لباس هاتو از کف اتاقت جمع کن. بهش گفتم می خوام اونقدر لباس بریزم ببینم اتاق منفجر می شه یا نه.)
2- بر عکس ظاهرم که همه فکر می کنن بد اخلاق و سنگدل هستم اما خیلی دل نازک و زود رنج هستم فقط یکم ذره خجالتی ام به همین خاطر همه فکر می کنن بد اخلاق و مغرور هستم، اما اگه عصبی بشم .....
3- فکر می کنم 12 ساله بودم ، یه روز زمستونی با دوستام رفتیم بیرون و بستنی خوردیم چشمتون روز بد نبینه فرداش یه سرمای حسابی خوردم که تا یک هفته نرفتم مدرسه اما جرات نکردم بگم واسه چی سر ما خوردم . تازه بد تر از اون این که عروسی عموم بود و من هم صدام درنمی اومد و خوابیده بودم.
4- بچه که بودم اصلا سر و کاری با دختر جماعت نداشتم همیشه با پسرا بازی می کردم ، شیطنت هم که حسابی می کردم . یک بارهم سرپسر همسایمون رو شکستم که کارش به بیمارستان کشید اما خدا رو شکر چیزیش نشد.( فکر کنم سال بعدش از محل ما رفتن خیلی دلم می خواد الان ببینمش ) اما حالا ساکت و آروم هستم و کلا از آدم ها کناره گرفتم چه دختر چه پسر و فقط یه دوست دارم(شادی)
5- حدود 10 یا 12 سالم بود یه روز یا عموم ( 1 سال از من کوچیکتره) و دختر عموم که هم سن می خواستیم بریم خونه پدر بزرگم و چون تصمیم گرفتیم از راه فرعی که از یک باغ می گذشت بریم مسلح شدیم ،عموم یک عدد چکش و دختر عموم یه عدد کارد میوه خوری برداشت و من چون خیر سرم تکواندو کار بودم مسلح نشدم خلاصه تو راه یکی ازهمکلاسی هام که حال روحی خوبی نداشت با برادر هاش به ما حمله کردند و من بی خیال تکواندو شدم و با دندان های مبارک یک گاز جانانه به دست براد دوستم گرفتم که نمیدونم دست اون خون افتاد یا دندون من ، دیگه از اون به بعد همکلاسیم هر وقت ما رو می دید بهمون سلام می کرد و از یه گوشه رد می شد راستی از اون ماجرا ما به هیچکس هیچی نگفتیم .
این اعترافاتی که کردم با اینکه واقعیت داشت اما بیشتر حال و هوای دوران کودکی رو داشت اگه بخوام از دوران جوانی اعتراف بکنم حتی ازخودم هم خجالت می کشم چون الان خیر سرم یه ذره عقلم بیشتر شده اما قدر خیلی چیز ها رو نمی دونم ، قدرلحظه های عمرم ، قدر سلامتیم ، خونوادم و...
الان حسرت خیلی چیز ها رو می خورم ، دوران کودکی که از دست دادم ، فطرت پاکم و...
خوب منم چند تا از دوستام رو به بازی دعوت می کنم: شادی ( رنگارنگ) ، ابراهیم (من از خدا تو رو می خوام ) ، حسین ( شهرارواح ) ، حامد ( در انتظار فردا) و خاطره ( خاطره کویر)
عادم یاد اعترافات پیش کیشیش می افته
به به یاس عزیز
تو هم که قاطی این بازی شدی
ههههههه خاطراتت یا بهتر بگم اعترافاتت قشنگ بودن
ببین اولم شدم
جایزه نمیدی؟
میگم به نظر خودت دلیلش چی بوده که بیشتر با پسرا بازی میکردی ؟
ههههههههه شاید نازترن پسرا
که حتی الانم دلت میخواد ببینیش
شوخی کردم دخترها م نازن خانمن
اون خاطره ی گاز گرفتنت هم جالب بود
اخه چرا باید حمله کنن ؟
جریانش چی بوده مگه ؟
تنبلم که هستی تار عنکبوت پیدا میشه تو اطاقت
هههههههه ادکلن میزنی به جورابت
چشممون روشن
زیاد فک زدم به هر حال خاطرات قشنگ و زیبایی بودن
تا بعد
سلام
سلام... من اومدم به این بازی دعوتت کنم اما انگار این افتخار نصیب پگاه شد... خب خوشحالم که نوشتی... منم مثل تو حسرت خیلی چیزا رو می خورم...
خب منم ۱۸ سالمه... اما الان دانشجوام... فقط مواظب خودت باش... دانشگاه اصلا جای خوبی برای زندگی نیست... خیلی مراقب خودت باش... از من انتظار رتبه ی ۲ رقمی میرفت اما رتبه ام شد ۴۰۰۰... تو همین رشته ی ریاضی... انشاالله کنکور رو خوب بدی... ولی بدون که کنکور و دانشگاه به هیچ دردی نمی خوره... مخصوصا برای دختر خانوما... مراقب خودت باش... منم برات دعا می کنم که کنکور بدی و توی شهر خودتون قبول بشی... بیا و زندگی منو بخون... خوشحال میشم...
عجب اعترافاتی... خب آدم یه کم میترسه دیگه به شما نزدیک بشه... راستی یه چیز جالب داداش من وقتی خیلی کوچولو بود یه بار یه دختر خانوم مهربون سرشو شکست... نکنه شما باشی. ها ها ها ... زود اعتراف کن ببینم زود باش !!
ببخشید فکر کنم نظر قبلی مال پگاه خانوم بود که من اشتباهی اینجا نوشتم... می خواستم آهنگ وبلاگ شما و وبلاگ دختر خاله تون پگاه خانوم رو داشته باشم... چطوری می تونم این آهنگ ها رو داشته باشم؟؟؟
ببخشید دوباره اومدم... خواستم بگم که من توی وبلاگم برای همه ی نظرات جواب می ذارم... اگر دوست داشتید می تونید بیایید و پاسختون رو بخونید...
ببخشید یه زحمت دیگه هم داشتم... می خواستم بدونم چطوری می تونم عکس بذارم توی وبلاگم... ببخشید هی مزاحم می شم ها...
salam khobi khaste nabashi bebin felan forsat nadaram vali haman say mikonam to in bazi sherkat konam zemnan hale oon ashenatoon chetore khob shod?
omidvaram ke be behboodiye kamel berese felan bye
سلام عزیزم
عجب شر بودی!!
ممنون دعوتم کردی اما من قبل دعوت شده بودم ببخشید
اینم لینکش
http://khaterehkh.blogsky.com/?PostID=90
سلام ...
اولا ممنون که به وبلاگ محقر ما سر زدید ...
ثانیا نمی دونم کی این بازی یلدا رو اختراع کرد ولی کار جالبی بوده :)) میگن قانون اینه که بچه اگه آتیش پاره باشه در بزرگی آرام و متین میشه ... ولی خوب در من این صدق نکرده!
دلت شاد ...
سلام... خیلی ممنون که به من کمک کردین... من مطلبی دادم که برای آگاهی به جوونای ایرونی نوشتمش... مخصوصا برای دوستانم که شما هم جزوشون هستین... حتما بخونید... برای کنکور شما و شادی خانوم بی نهایت دعا می کنم...
dorood bar to duste khubam
sepas az inke be tarnegare(webloge)man sar zadi ari logoye man ba hame sokhan darad val har kasi gushe shenidane in gune sokhanan ra nadaradva sepas azat ke sokhani az sokhan haye Zartosht ra avardi
baz ham sepas az to
shad bashi
bedrood
pI
سلام
خسته نباشید
وبلاگ جالبی بود
امیدوارم در پناه اون که می پرستیش در هر زمینه مثبتی موفق باشی که می تو نه یکیش کنکور باشه
این ایام رو هم به شما تسلیت می گم
با وبلاگ شما هم اتفاقی آشنا شدم
مثل همیشه بدرود اما او خواهد بود
به امید زود تر آمدنش ...............................
salam khobi mer30 dawat kardi az saee hatman jalebe be jorabash odkolan mizane voy
سلام یاسی
مرسی که سر زدی
اون پست من را اگر داری لطفا برام بفرست تا
دوباره بذارمش توی وبم .
سلام... دو تا مطلب دادم که منتظر نظرت هستم دوست خوبم... شاد باشی... امیدوارم از دست من ناراحت نباشی...
پس شما بودید که سر منو شکستید
زیبا مینویسید
به منم سر بزنید
سلام
اعترافاتتون رو خوندم
شما هم بیاین بخونین
البته مال من مث شما زیاد هیجان نداره
مث اعترافات سنت آگوستینه !
سلام
منم اعتراف می کنم که
۱- توی هیچ امتحانی بدون تقلب شرکت نکردم.
۲- از خیلی از اطرافیانم متنفرم هر چند جواب سلامشون را می دم.
۳- کلی از پسرای بی شعور را بی چاره کردم که اگه دستشون بهم برسه زنده نمی مونم.
۴- ۸ سال سیگار می کشیدم ولی بالاخره تونستم ترک کنم.
۵- زرنگی؟؟؟ این یکی را هیچ وقت نمی گم!!!
کاش پینگ میکردی وقتی آپدیت میکردی
http://pinger.blogard.com/
در دو تای اولیش
بازم من اومدم
یاسی جان خوبی . روز شنبه ات به خیر باد
بازم من اومدم
یاسی جان خوبی . روز شنبه ات به خیر باد
بازم من اومدم
یاسی جان خوبی . روز شنبه ات به خیر باد
سلام...عکسم رو گذاشتم توی وبلاگم...دوست داشتی بیا ببین...
سلام یاسی خانوم...مطلب آخر من شهر هرت...منتظرت هستم...یه وقت از درس خسته نشی ها... به خدا اگه اونجا بودم یه رنامه ریزی برات می کردم که مطمئن باشی رتبه ات ۳ رقمی میشه... من قبلا این کارو کردم...اما اینجاجز دعا کار دیگه ای نمی تونم بکنم...
سلام... به خدا شرمنده...به خدا اگه بخوای همین الان من مطلبمو پاک می کنم... من که نمی دونستم... به خدا نمی خواستم ناراحتت کنم... خودمو نمی بخشم... ای کاش اون مطلبو نمی دادم تا تو ناراحت نشی... خیلی بد شد...شرمنده شدم... :(
بی معرفت پروانه های منو برداشتی
فکر نکنم بتونی بیای مطلب جدید بزاری مگه نه
گل نیست چنین سرکش و رعنا ، که تویی مه نیست بدین گونه فریبا ، که تویی غم برسر غم ریخته ، آن جا که منم دل برسردل ریخته ، آنجا که تویی
سلام مطلب جالبیه
خیلی سوال در مورد شما برام پیش اومده که تو این نظر نمیگنجه
مثلا این که چرا از همه آدما کناره گرفتید جون درد من هم هست می خوام بیشتر بدونم
فضول نیستم ------- گرفتارم
به هر حال طرح قشنگیه خدا رو شکر منو دعوت نکردی
البته انتظاری هم نمی رفت
یا علی آبجی
در نسل آتش رو نوشت از مطالب آزاد است چرا که بیش از حفظ مطالب آگاهی هموطنان اهمیت دارد و من با یاری شما عزیزان قصد دارم مناسبات ایرانی را به همراه فلسفه آن در روزهای آن مناسبات درج کنم
با تشکر یک ایرانی