و هنگامی که شادی من به دنیا آمد
هنگامی که شادی من به دنیا آمد،او را دربغل گرفتم و روی بام خانه فریاد زدم:"ای همسایگان،بیایید،بیایید و ببینید،زیرا که امروز شادی من به دنیا آمده است.بیایید و این موجود سرخوش را که در آفتاب می خندد بنگرید."ولی هیچ یک از همسایگانم نیامدند تا شادی مرا ببینند و من بسیار در شگفت شدم،تا هفت روز هر روز شادیم را ازبالای بام خانه جارمی زدم ولی هیچکس به من اعتنایی نکرد.من وشادیم تنها ماندیم نه هیچکس سراغی از ما گرفت و نه هیچکس به دیدن ما آمد.
آنگاه شادی من پریده رنگ و پژمرده شد، زیرا که زیبایی او در هیچ دلی جز دل من جا نگرفت و هیچ لب دیگری لبش را نبوسید .آنگاه شادی من از تنهایی مرد.
اکنون من فقط شادی مرده ام را با اندوه مرده ام به یاد می آورم . ولی یاد، یک برگ پا یایزیست که چندی در باد نجوا می کند و سپس صدایی از او بر نمی آید.
جبران خلیل جبران
سلام
معنای عمیقی داشت
موفق باشید
سلام.ها این که گفتی یعنی چه؟
سلام ممنون سر زدید بلاگ جالبی دارید ...موفق باشید
سلام
وبلاگ با محتوایی داری
بله دوست خوبم شادی ما مختص به ماست و کس دیگری نمی تواند از شادی ما شاد باشد
شادی ما را فقط خودمون می تونیم حس کنیم و دیگران فقط برای ما فیلم بازی خواهند کرد
من هم گاهی سراغ جبران خلیلی میرم
به نظرم نوشته های خبران منحصر به فرد هستند
ودر آخر به قول جبران:
جز آنکه دلش گنجینه ی اسرار استُ کسی اسرار دل ما را نمی یابد
سلام به دوست و همشهری خوب خودم
مرسی از اینکه هنوز منو از یاد نبردید و کلبه حقیرانه منو با حضورتون منو می کنید. راستش یه سوال داشتم؟ من هنوز شادی ام به دنیا نیومده! شما نمی دونید کی به دنیا میاد؟ خیلی دوست دارم شادی ام را در آغوش بگیرم ولی حیف که تا حالا ندیدمش.
به امید دیدار. دست حق نگهدارت
سلام
شادی تو به دنیا اومده فقط کافیه دنبالش بگردی و درکش کنی